عشق ممنوع


براي داداش گلم (تقديم به تو بهترينم)

مي خواهم اين بار هم از تو بگويم از تو بهترينم  


دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکاري که فقط نام تو را بنويسد 


من با تو خيلي حرف دارم به اندازه هزار سال سال هايي که   همه متعلق به توست  


دلم را به ياد تو با دريا و ارزوهاي زيبايي اميخته ام 


ارزوهايي که اول و اخر ان تو هستي ميخواهم باز از تو بگويم 


با تو که هستم حرفهايم جوان هستند و   نوشته هايم بوي عشق و صفا مي دهد 


دلم مي خواهد زمان بايستد تا بار ديگر در تو گم بشوم 


و همه آينه ها فقط تو را نشان بدهند  


مي دانم که يک روز دنيا تمام مي شود ولي چشمان زيباي تو همچنان پابرجاست 


با تو که هستم گويي تمام خوبي هاي دنيا را به يکباره در کنار خود دارم  


و امشب در اين ساعت که از تو مينويسم


قلم هر چه در توان دارد به کار ميگيرد تا تو را هر چه بهتر   و زيباتر ترسيم کنم 


فقط اين را بگويم که بي تو هيچم و با تو همه چيز


اگر مي خواهي من مي مانم و اگر نمي خواهي مي ميرم


 فقط تو با من بمان که بي تو پاييزم و با تو بهار روي تمام روزهايم خيمه مي زند 


دستان سرد يخ بسته ام را به سويت دراز ميکنم تا دستان مهربانت سايباني براي تنهايي هاي من باشد  


مهربونم ! اين فقط ذره اي از حرفهاي انباشته شده   دلم است که با تمام وجودم تقديمت مي کنم



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

من و يك كاغذ پاره

نمي دونم از كجا شروع كنم؟
از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از مهرت يا از چشات كه من’ كشته حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته كاش بدوني كه چه قدر دوستت دارم كاش بدوني ارزشت بيشتر از اين حرفهاست تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره مثل بارون صدات براي دل آدمي آرام و نرمه چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرم’ بزارم’ حرفهاي دلم’ بهت بگم باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم چون اون چشمات من’ به زندگي بيشتر وابسته مي كنه. هر موقع صداي قشنگت’ مي شنوم دلــــم مي لرزه يه جوري اروم و هيجان زده ميشم از خودم از بودنم جدا ميشم و خودم’ به تو ميسپارم اگه تو دلم باشي باور نميكني ميگي اين دل هموني كه فكر ميكنم دوستم نداره ولي كاش از چشام بخوني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزت برام از همه كس باارزش تر. مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه و بزرگتر مي شه و زندگي يه رنگ ديگه با تو مي گيره هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه يعني خودم هم نمي زارم پاك شه عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره عشقت برام خيلي تازه و تازه تر هست مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم.
اما...

 


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دوست داشتن و عشق


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

و اين نامه فقط براي توست


و این نامه فقط برای توست
امرو ...........ز
 
ثانیه ها بی دوام و کند میگذرند شاید که میخواهند همراهیم کنند...
 
این آخرین نامه ایس که برای تو مینویسم...
 
در هر حال با صدای بلند بخوان و اشک هایت را بیهوده هدر نده..هرگز احساس گناه نکن..میدانی هر چه که بود گذشت و امروز برای پشیمانی و جبران دیر است..
 
فقط اگر روزی این نامه را خواندی و شکستی...غرورت را کنار بکش به آسمان بنگر...و با تمام وجود صدایم کن..همین
 
شروع میکنم گفتنی ها را:
 
امروز بی تفاوت تر از همیشه روزم را آغاز کرده ام و فقط با دیدن یک تکه کاغذ کاهی ؛این گونه بی قرار شده ام..
 
توی کاغذ هر چه که بود از آتش هم سوزاننده تر بود...
 
نه دیگر به برگشت می اندیشم
 
نه به تو
 
نه به زندگی...
 
به فرار از تنهایی ها فکر میکنم و آینده تلخ را با نک انگشتان لرزانم لمس میکنم..
 
امروز آینده را توی رویا میدیدم..نه صورت محزون و بی قرار تو را
 
نه دستات خیس و سردت را..
 
نه چشم های گریان و پر خونم را...
 
آینده مدام با گذشته ها میجنگد و این برای من از هر چیز خوشایند تر است..شاید امروز معنی این حرف ها را نفهمی ولی
 
بعد ها که به راحتی از من گذر کردی خوب حس میکنی که برای چه اینگونه سخن میگویم..
 
توی این بازی اجباری تو باختی و من بردم.
 
تعجب نکن فقط صبر کن تا نامه را تمام کنم.
 
من از تو به اندازه دریای زندگیم فاصله دارم...روز های اول ستاره ها را با هم میشمردیم..
 
و امروز من اینجا بی تو میشمارم..چه پر نور و چه کم نور..
 
هر چه هست؛ سنت شکنی نکردم..
 
روح تو در من ماندگر است...ولی جسمت را از یاد میبرم..
 
روز های پر خاطره را هر دو لگدمال کردیم و بی تفاوت ازآنها گذشتیم..
 
امشب با یادت رووی بام میروم توی تاریکی با سایه ها سخن میگویم و بی پروا رنگ میبازم..
 
ساده سخن میگفتیم از آینده و زندگی که در پیش بود
بی توجه به اینه میسوختیم و باد خاکسترمان رابا خود میبرد به دیار آدمک های مرده و بی روح
 
باد خاکسترمان را به قبرستان خاطره میبرد و ما همچنان میسوختیم..
 
تازه میفهمم سوزش درونیم از چیست..
 
تازه میفهمم سردردهای بعد دیدار برای چیست
 
تازه میفهمم چرا اشک میریختم
 
تازه میفهمیدم چرا بعد از هر بوسه تمام وجودم از حرارت میسوخت
 
ما باختیم...ولی امروز من برنده نهاییم!
خودت خوب میدانی که ما هر دو گنه کاریم
 
نه عشق بی سروسامانی که میدانستیم ناپایدارتر از اشک روی گونه های عاشق است....
 
یادگاری هایی که دادی روز اول توی صندوقچه قدیمی خاطرات کودکی زیر خروارها سادگی قایم کردم..تا یادم نرود روزی هم ساده بوده ام..
 
توی غربت میمانم..
 
خاطراتمان را توی دریای فراموشی رها کن..
 
یادگاری ها را هم بسوزان و زیر پای مردمان روسپی مدفون کن..

فراموشم کن....

عکس عاشقانه | تصویر عاشقانه | عکس های زیبای عشقولانه | تصاویر عشقولانه | عشقولانه | عشقولانه هنری | هنری | عشقی | عشق | عکس عشقی | تصویر عشقی | عکس های عشقی | تصاویر عشقی | عشقولانه | هنری عشقولانه | عکس های هنری زیبا و عشقولانه | عکس های عاشقانه برای بک گراند | عکس عشقولانه برای تصویر زمینه | تصویر عشقولانه برای تصویر پس زمینه | بک گراند عاشقانه | تصویر زمینه عاشقانه | عکس های عاشقانه برای دسکتاپ | عکس های عشقولانه با کیفیت | تصویر عاشقانه با کیفیت | عکس های عاشقانه با کیفیت | تصاویر عاشقانه با کیفیت برای بک گراند


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

يادت مياد؟

یادت میاد چی شد که من یک دفه عاشقت شدم؟
بدون اینکه بذاری سوار قایقت شدم

یادت میاد نگات پر از شکایت و فاصله بود
اما به جاش نگاه من صبور و پر حوصله بود

یادت میاد وقتی بهت گفتم چقدر دوست دارم
گفتی ببین من فرصت این قصه هارو ندارم

یادت میاد با این جواب خسته شدم از زندگی
تو رفتی و من موندم و یه دریا غرق تشنگی

یادت میاد به چشم تو فقط یه دیوونه بودم
یا مثل یه مرغ غریب دنبال یه دونه بودم

یادت میاد که عمر من وقف تو و پنجره شد
یه روز چشت افتاد به من، این بهترین خاطره بود

یادت میاد مردم ما رو به همدیگه نشون دادن
جز من تموم عاشقا از چشم مجنون افتادن

یادت میاد دل تورو یکی یه جایی برده بود
اونوت دل من خودشو به چشم تو سپرده بود

وقتی بهت گفتم : یه روز با من مدارا میکنی؟
گفتی یا از اینجا برم یا منو رسوا میکنی

یادت میاد یه روز واست یه دسته گل چیده بودم
عصر همون روز تورو با دیگری دیده بودم

یادت میاد که پرسیدم : برام تبسم میکنی؟
جواب دادی : معلومه نه، چون خودتو گم می کنی

یادت میاد حتی یه بار دلت واسه دلم نسوخت
چشات یه بار نگاهشو به چشم عاشقم ندوخت

یادت میاد تو رویاهام قصری واست ساخته بودم
تقصیر من بود که تورو به خوبی نشناخته بودم

یادت میاد یه شب که بارون می چکید از آسمون
با التماس خواستم ازت یه امشبو پیشم بمون

یادت میاد جواب تو یه خنده ساختگی بود
شاید مقصر نبودی حرفت مال خستگی بود

یادت میاد گفتم یه روز مجنون مثل فرشته بود
گفتی رها کن قصه رو، اینا مال گذشته بود

یادت میاد قرارمون بود زیر یه درخت سیب
نشون به اون نشون که ما دو آشناییم ، دو غریب

یادت میاد اون روزو که سر قرار نیومدی؟
پیغام فرستادی برام، که خوب تو ذق من زدی

یادت میاد گفتی باید به دوریت عادت بکنم؟
باید بازم تو رویاهام به تو محبت بکنم

وقتی تفعل میزدم ، نیت من فال تو بود
هیچیش مال خودم نبود ، دلم همش مال تو بود

یادت میاد که من به خاطرت چه حرفا شنیدم؟
تو گفتی : این کارا چیه؟ من که هنوز نفهمیدم

یادت میاد یه شب تو خواب زیر یه بارون شدید
رفتیم یه جا با هم دیگه که هیچ کسی مارو ندید

یادت میاد تعبیر خواب من فقط جدایی بود
هرچی محبت دیده بودم از تو، بی وفایی بود

یادت میاد تو رفتی و به آرزوهات رسیدی
به سادگی رو رویاهام یه خط قرمز کشیدی

اگرچه یادت نمیاد اما میخوام نگات کنم
برنمی گردی ولی من بازم میخوام صدات کنم

www.irananz.com عکس های بسیار زیبا و عاشقانه


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

براي هموني كه خودش ميدونه كيه


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

چه زيباست به خاطر تو زيستن


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

بوسيدن

می بوسمت نفس نفس ٰسینه به سینه ٰدم به دم




از دل صبح تا قلب شب ٰمی بوسمت قدم قدم




تو سینه تا دل می زنه ٰبا هر تپش می بو سمت




این اول راه منه ٰتا اخرش می بوسمت




می بوسمت تو بارون هاٰدریا به دریاٰپل به پل




می بوسمت هوا به هواٰدره به درهٰ گل به گل




توباد و بارون و تگرگٰ  می گیرم و می بوسمت




اونم اگه تموم بشه ٰمی میرم  و می بوسمت




می بو سمت عزیزم ٰ می بوسمت عزیزم
 


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

خواستنت پناه من بود تو غروب بي كسي هام

  نــگو بار گران بودیم و رفتیم

  نــگو نا مهربان بودیم و رفتیم

                      آخه اینها دلیل محکمی نیست

            بـــگو با دیـــگران بــودیم و رفتي


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

اشك مهتاب

ي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

عطر صد خاطره پيچيد

یاد صد خاطره خنديد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ي ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و مهتاب و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن

ساعتی چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه ي عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو لرزید

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي

من نه رميدم نه گسستم

باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم

همه جا گشتم و گشتم

نرميدم نگسستم

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم....

.

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم...

 


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

عشق

عشق یعنی سالهای عمر سخت

       عشق یعنی زهر شیرین بخت تلخ

             عشق یعنی خواستن له له زدن                           

            عشق یعنی سوختن پر پر زدن            

                  عشق یعنی جام لبریز از شراب          

                        عشق یعنی تشنگی یعنی سراب

 عشق یعنی لایق مریم شدن

عشق یعنی با خدا همدم شدن 

      عشق یعنی لحظه های بی قرار

            عشق یعنی صبر یعنی انتظار     

                  عشق یعنی از سپیده تا سحر      

                        عشق یعنی پا نهادن در خطر                    

  عشق یعنی لحظه ی دیدار یار                      

عشق یعنی دست در دست یار            

       عشق یعنی آرزو یعنی امید

             عشق یعنی روشنی یعنی سپید 

                   عشق یعنی غوطه خوردن بین موج 

                         عشق یعنی رد شدن از مرز اوج


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

من باران اشك ميخواهم

من باران اشک می خواهم ...

 

 آنقدر باران می خواهم ، تا بتوانم با آن تمامی دلتنگی هایم را در آن زلال کنم ...

 

 آنقدر که بشوم خود باران ... آنقدر پاک شوم که روزی شوم تو ... !!!

 

 روزی که رفتی و وعده دیدارت شد باران ...

 

 روزی که رفتی و چشمانم به درازای شب خیره به در شد ...

 

 روزی که رفتی و قطره های اشکی که نه تاب ماندن داشتند نه جسارت افتادن ..

 

 و نه از حقارت تن من در اندوه چشمان تو ...

 


 وعده دیدارت شد روزی که باران نگاهم تمام شود ...

 

 تا به کی باید چشمانم به انتظار آمدن بهار دلت در جاده های بیقراری تو ببارد ؟ ...

 

 تا به کی باید ... به دنبال باد تو را به جستجوی ماندن بنشینم ... ؟

 

 تا به کی به انتظار وحی کلامت هزاران سال در غار انزوای دل تنگی هایم بمانم ... ؟

 

 

تا که وعده دیدارت نزدیک و نزدیک تر شود ...؟

 

 تا ترا برای همیشه به دلتنگی های دلم افزون تر کنم ... تا که بدانم آمده ای که بمانی ...

 

 تا که دیگر  بدنبال واژه های دلتنگی نمانم ...  

 

و ترا برای همیشه به دلم ومرا برای همیشه به دلت هدیه کنم ... ؟؟

 

 آری پشت این پنجره های دلتنگی کبوتر چاهی است که از اوج باران میگذرد و در انتهای

  

آسمانی که از شب بود که میدرخشید ..! 

 

 ستاره ای در نور ماهی که در حوض آبی رنگ نگاهت به پروازی بلند می اندیشید ...!

  

آسمان اجازه پرواز را از من گرفت و شاپرکها ی وجود را به دست باد سپرد و این آخرین

  

بهانه بود برای رسیدن به تو ، به تو که آن قدر دوری که اگر پرواز کنم آسمان تمام می شود و من باز

 

هم به تو نمی رسم ...


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

قطره اشك

در میان روزهای تاریک تنهایی باید قدر دانست، قدر این امیدی که ته دلم رو خوش کرده برای درکنار هم بودن.شبها را با ستارگان آسمان میگذرانم چون چهره زیبا تورا در آنها میبینم و شبها را اینگونه با تو سر میکنم، و چه سخت است نتوان صورت زیبا تو را لمس کرد.هزاران شب است که اینگونه سپری میشود و هنوز نتوانستم لمست کنم، و بدترین لحظه ، لحظه ای است که میدانم همه اینها یک توهمی بیش نیست و نه تو در کنارم هستی و نه صورتی در میان ستارگان آسمان وجود دارد.هرگز متوجه نخواهی شد که در آن لحظه قلبم چگونه میشکند و صدای خورد شدن قلبم تمام هستی را میلراند.در میان این شکستنها غم دوری هم اضافه میشود و دلتنگ دیدن صورتت هم یک دردی که سینه ام را میشکافد و این همان لحظه است که قطره ای از گونه هایم به پایین سرازیر میشود.


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

وقتي نيستي هر چي اشكه تو چشامه

از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت
واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت
اینجا اشکه تو چشام به کسی نشون ندادم
اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگاره از تو
خاطراتت تنها باقیمونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دیشب گریستم

ديشب در خلوت تنهاييم آهسته بي تو گريستم...
کاش صداي هق هق گريه ام را باد به تو مي رساند...
تا بداني "بي تو" چه مي کشم
کاش قاصدک به تو مي گفت اين پيغام را مير ساند که اميد و آرزوهايم بي تو
آهسته آهسته در حال فرو ريختن است..


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

منو از رفتنت نترسون

منو از نبودنت نترسون، برو اینقد تن منو نلرزون
من که به این حرفای تو عادتم، یه روز به لب میرسه این طاقتم




خودت میدونی حرفای تو بهونست، گله ای نیست اینا رسم زمونست
لعنت به این دلم که عاشقم کرد، هر چی میکشم از دل دیوونست

 


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

داستان عشق من (خیالی)

اولین باری که دیدمش هیچ وقت یادم نمیره رفته بودم تو یه بوتیک لباس بگیرم من با نگار اونجا آشنا شدم اون اونجا کار میکرد برای اینکه پدرش فوت کرده بود مامانش هم گوشه بیمارستان افتاده بود اون مونده بود و دو تا خواهر کوچیکتر از خودش مجبور بود که واسه خاطر اونا کار کنه بگذریم .
اون روز من خیلی تلاش کردم که شمارمو بهش بدم اما نشد یعنی نتونستم تا میومدم شماره بدم یکی مزاحم میشد خلاصه با هر بدبختی بود شمارمو بهش دادم اول قبول نمیکرد اما با اصرارهای من بالاخره شمارمو برداشت اون روز خیلی منتظر بودم تماس بگیره اما نگرفت فرداش دیگه فکر میکردم شمارمو انداخته دور حول و حوش ساعت شش و نیم عصر بود که دیدم تلفنم زنگ میخوره فکر کردم یکی از دوستامه وقتی گفتم الو صدای یه دختر رو شنیدم گفت : سلام ! گفتم : سلام شما ؟ گفت : دیروز به من شماره دادین !! گفتم : آ بله میدونین راستش چه جوری بگم من میخواستم ما بیشتر با هم آشنا بشیم آ آ آخه من از شما خوشم اومده شما موافقین با من بیشتر آشنا بشین !! از صدای خندش فهمیدم گند زدم با لحنی مهربون گفت : اگه اینجوری نبود که باهاتون تماس نمیگرفتم !!
خلاصه ما با هم آشنا شدیم هر روز هم به هم بیشتر علاقه مند میشدیم هر روز عاشق تر از روز پیش یه روز وقتی داشتیم با هم صحبت میکردیم بهش گفتم : نگار ! گفت : چیه عزیزم ! گفتم : میشه واسه همیشه کنارم بمونی از پیشم نری ؟ گفت : چرا نشه من تا آخرش باهاتم خیالت راحت !!
اون روز خیلی حرفای عاشقانه به هم زدیم اونقدر که شب خوابم نبرد همش داشتم خدا رو شکر میکردم بابت این گلی که به من داده !
یه روز که رفتم دنبالش تا با هم بریم کمی دور بزنیم دیدم جلوی بوتیک داره با یه یارویی دعوا میکنه اون مردک هم هر چی از دهنش در میومد به نگار میگفت منم که این صحنه رو دیدم  حرسم بد جوری گرفت رفتم سراغ یارو و تا میخورد زدمش آخر مردم اومدن منو از روش بلند کردن  !
اون روز منو بردن پاسگاه نگار هم اونجا بود خیلی داشت غصه میخورد بهش گفتم : چته ؟ گفت :تو به خاطر من افتادی تو دردسر ازت معذرت می خوام گفتم : این چه حرفیه گلم اون مردک داشت زیادی قد قد میکرد حسابش رو گذاشتم کف دستش اینو که گفتم افسر نگهبان رسید و اسم منو خوند و منو بردن تو، اونجا افسر نگهبان گفت که هر طور شده باید رضایت شاکی رو بگیری و گر نه مجبوری تو زندان بمونی تا روز دادگاه که تکلیفت معلوم شه ! اون شب با هر بدبختی بود رضایتو از یارو گرفتیم و اون شب تلخ تموم شد!!
فرداش به نگار گفتم : من می خوام با خانوادم بیام برای خواستگاری از تو گفت : قدمتون رو چشم ولی مهیار جان تو که شرایط منو میدونی گفتم : اگه نگرانی خانوادم رضایت ندن اون با من نگران نباش من می خوام با تو زندگی کنم اونا که نمی خوان باهات زندگی کنن  !!
وقتی که جریان رو با خانوادم در میون گذاشتم اولش روی خوشی نشون ندادن اما وقتی اصرار های منو دیدن ناچار کنار اومدن و گفتن باشه .
شب خواستگاری بود ما رفتیم از نگار خانوم خواستگاری کردیم همه چیز به سرعت برق و باد گذشت و ما حالا با هم نامزد بودیم خیلی روزای قشنگی بود خواهرهای نگار پیش پدر و مادر من بودن و اون دیگه از بابت اونا نگرانی نداشت فقط مونده بود مادرش که تو بیمارستان بود ما هم هر از چند گاهی بهش سر میزدیم تا اینکه یه روز به تلفن نگار زنگ زدن خانم نگار ... گفت : بله بفرماین گفتن : از بیمارستان تماس میگیریم متاسفیم مادرتون فوت کردن اینو که گفتن گوشی از دست نگار افتاد خودش هم از حال رفت من گوشی رو برداشتم و فهمیدم ماجرا چیه !!
وای چه روزای بدی بود منو نگار رفتیم بیمارستان نگار وقتی جنازه مادرش رو دید از هوش رفت و بستریش کردن حالش اصلآ خوب نبود نگار بعد از مرگ مادرش خیلی غصه میخورد یه روز که داشت از خیابون رد میشد یه ماشین بهش زد و ...
نگار ای وای من نگار من داشت پرپر میزد داشت از دستم میرفت اون روزای خوب حالا تبدیل شده بودن به بدترین و تلخ ترین روزهای زندگی من چقدر حس بدی بود اونقدر بغض داشتم که اگه میترکید سیل دنیا رو میبرد بعد از نگار من هم حال و روز خوشی ندارم دو تا خواهر نگار پیش من هستن سعی میکنم از یادگارهای نگار بخوبی مراقبت کنم . . .


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

مثل بغض تو صدامی

آخـ..ـه چجـور دلـ..ـت اومـ..ــد بـ..ـرم

چـ..ـجوری عـشـ..ـقت گـذاشـ..ـت بــ..ـرم



 

چـجوری عـشـ..ـقت گـذاشـ..ـت بـرم



 



 

مــ..ـثل نـ..ـم نـ..ــم بـاورن رو گـ..ـونه هامـی

مــ..ـثل اشـ..ـک باز تو چشـ..ـامـی



 

مـثل غـ..ـم بغـ..ـض تـو صـ..ـدامی

پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

و اشک...

و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...



پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

همیشه با من بمان

داشتم بهت فکر میکردم یهو دلم خیلی برات تنگ شد گفتم بیام اینجا از عشقت بگم

عزیزم خیلی دوستت دارم

اومدم بگم

تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

لمس حقیقت را میخواهم

منو حالا نوازش کن

 

                         همین حالا که تب کردم

 اگر لمسم کـنـی شـایـد

                         به دنیای تـو بــر گـردم ... 


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

قلب من ...

اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…

هیچ صدایی نخواهی شنید …

قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو نداره


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دوستت دارم

اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

 

 

این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست

حتی وقتی که من دیگر نباشم

یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد

شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند

عاشقانت تو را ترک می کنند

اما شعر عاشقانه

همیشه با تو خواهد بود

پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!

شعری از اعماق جان،

که مرا به یاد تو آورد...

شعری که همیشه با تو بماند.

 


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

شايد......

شاید این عشق نیست

 

شاید تنهایی ست

 

که به دل می کوبد

 

که تو را می جوید

 

یا که شاید هوس است

 

که درون قفس است

 

که پی همنفس است

 

من نمی دانم چیست؟

 

شاید سرگرمی ست

 

یا فقط دلتنگی ست

 

حس من هرچه که هست

 

فکر تو در خاطرم هر لحظه هست


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

ميدوني عسيسم

من برای سال ها مینویسم ......
سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.......
افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود......
همیشه یکی بود یکی نبود 

   یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهاش لبخند توست ... و زمانی که به تو فکر می کنه ... احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه ... پس هر گاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش ... یک نفر ... یک جایی ... در حال فکر کردن به توست  

    زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی 
اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت  

               مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم  

   


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

من هميشه با تو هستم

من هميشه با تو هستم ...

من هميشه با تو هستم

تو رو از جون مي پرستم من فقط با تو مي تونم

 

,توي اين دنيا بمونم

اگه تو نموني پيشم

 

مي دوني ديوونه مي شم

اين صداي قلبم مي شنوي آره يا نه؟

 

مي تونم داد بزنم عشقمي يا نه؟

آخه من از تو مي ترسم مي گن عاشقي جنونه

 

نميگم عاشقي مرده اما ديگه نيمه جونه

توي اين دورو زمومنه

 

ولي کارامون حرومه

آي زمونه آي زمونه من شدم بي آشيونه

 

چرا رسم عاشقيمون چنين شده به هر بهونه؟

تو يکي مثل صداقت

 

من يکي مثل فلاکت

تو شدي عاشق سوختن منو دل بر تو دوختن

 

من همبشه با تو هستم

تو رو از جون مي پرستم

 

من فقط با تو مي تونم توي اين دنيا بمونم توي اين دنيا بمونم

آي زمونه آي زمونه من شدم بي آشيونه

 

چرا رسم عاشقي چنين شده به هر بهونه ؟چنين شده به هر بهونه؟

اين صداي قلبم مي شنوي آره يا نه؟

 

مي تونم داد بزنم عشقمي يا نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه؟

مي تونم داد بزنم عشقمي يا نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه؟

 


 


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

http://img4up.com/up2/31180596359476286380.gif

از جدایی پاکوبی می کنند     بهر این دل کار خوبی می کنند

سوز دل از اتشش فریاد شد   سر نوشتم بدتر از فرهاد شد

باتوام فرهاد شیرینت چه شد      ارزوی پاک دیدنت چه شد

باز کوه بیستون در انتظار   مرگ شیرین حیله دشمن تبار

هان ای مجنون چرا اینگونه ای    بر خیزید از خواب گران


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

جدایی مان حقیقتی که همیشه بر لبانت خودنمایی می کرد

وفایت

دروغی که همیشه با خود می پنداشتم

تو

امیدی که به قلبم وعده داده بودم

من

مات شده

دیروز

روزگاری که با تو حرام شد

امروز

روزگاری که با یادت حرام می شود

فردا

روزگاری که امروزم آن را خراب می کند

نتیجه

نوشته هایی که بی قافیه شد!!!!!!!!!!!!!!


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

چی تو چشماته که تو رو اینقدر عزیز میکنه

این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه

این که نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام

رفتن همه ولی نترس من که طرفدار توام

هر چی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نداشت

بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت

منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی

هیچ وقت نخواستم ببینیم تو لحظه ی ناراحتی

خواستم نبخشمت یکی ازت تعریف کرد

دیدن تنهایی تو منو بلاتکلیف کرد

بیا و معذرت بخواه از جشنی که خراب شد

از اون که واسه انتقامم از تو انتخاب شد

هر چی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نداشت

بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت

منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی

هیچ وقت نخواستم ببینی تو لحظه ی ناراحتی


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

مجنون بي ليلا

عروسی مان خوب برگزار شد…
حالا در خانه خودمان نشسته ایم و این اولین شب آرامش ماست…
هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تن مان است…
خسته ایم و این شیرین ترین خستگی دنیاست که پس از سال ها به هم رسیده ایم…
با همان لباس عروس برمیخیزد و ۲ نخ سیگار میاورد و روی پاهایم مینشیند…
یکی بر لب من و دیگری بر لب او
چشم هایمان میخندد…
میدانیم امشب چه خبر است و این هم… شیرین ترین سیگار دنیا خواهد شد..
چشم در چشم، دست در دست و چند پک عمیق… و فضای خانه مه آلود میشود…
ناگاه لای انگشتانم داغ میشود و از این رویای شیرین بیرون می آیم…
یادم می آید تو سال هاست که رفته ای بی معرفت… و من هنوز با هر نخ سیگار غرق رویای تو می شوم


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

|
 

 

 
235511 تكه متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك همراه عكس

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

به تو عادت كرده بودم

به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دلتنگي

يادش بخير اون روزامون

فقط منو داشتي عزيز

يادش بخير كه عشقمو

به هيچي نفروختي عزيز

چه روزاي قشنگي بود

چقد سريع رفت و گذشت

اما ميبينم اين روزا

تنها گذاشت قلبمو رفت

قلبم هزار تيكه شده

مي دوني درمون نداره

فقط به تو نياز داره

چرا تو باور نداري

اين قصه تلخو گلم

به من يه فرصتي بده

فقط همين و بس گلم

مي خوام كه روزاي خوشي

برات بسازم نازنين

يه بار بهم نگاه بكن

از تو ميخوام فقط همين

 

 


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

مي بخشمت به خاطر.....

مي بخشمت به خاطر ترانه هاي صادقم

به خاطر سخاوت قلب هميشه عاشقم

مي بخشمت به خاطر تويي كه خيلي بد شدي

پيش تو گريه كردم رفتي نموندي كم شدي

مي بخشمت اگه نشد يه روز مال من بشي

ولي بازم ازت ميخوام گاهي به ياد من باشي

مي بخشمت اگه كه من خوب ميدونم دلت ميخواست

چشماي تو رازي بودن ولي غرور تو نذاشت

مي بخشمت به خاطر چشمايي كه منتظرن

خاطره هايي كه نشد از تو خيال من برن

مي بخشمت به خاطر فاصله هاي دم به دم

به ياد شعري كه نشد يه خط شم برات بگم

رفتي كاري از دست دل خسته من بر نمي آيد

با اين كه با نبودنت غصه گذاشتي رو دلم

اما بدون هر جا باشي دوست دارم خيلي زياد

 

 


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

آرزو دارم عاشق شوي

من پذيرفتم شكست خويش را

پندهاي عقل دورانديش را

من پذيرفتم كه عشق افسانه است

اين دل درد آشنا ديوانه است

مي روم شايد فراموشت كنم

با فراموشي هم آغوشت كنم

مي روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب ديدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتر از ما مي روي

آرزو دارم ولي عاشق شوي

آرزو دارم بفهمي درد را

تلخي برخوردهاي سرد را

 


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,

|
 

عشق های امروزی

روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند#

همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند#

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند#

 گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند#

 آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند#

عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند#

 خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد#

 عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد#


یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,

|
 

عشق

عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است.

عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست.

عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند...

در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.

در دنیای مبهم، رویایی و پوچی؛ عشق منیع حقیقت است.

بنابراین در مورد عشق خود نسبت به  یکدیگر خسیس نباشیم و سال جدید را با عشق شروع کنیم....


یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,

|
 

بیمارستان عشق

از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند.   زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند.  

از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.   یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.   در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. بزودی برمی گردیم...»  

چند روز بعد پزشک‌ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت.  بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود.  

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند.   همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف‌هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.»  

نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته‌ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.»   در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین‌شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد.


یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دوستی

دوستي رو از زنبور ياد نگرفتم كه وقتي از گلي

جدا ميشه ميره سراغ گل ديگه.....

بلكه دوستي رو از ماهي ياد گرفتم

كه وقتي از آب جدا ميشه مي ميره


یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید
fatemehabolhassani23@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

farnaz

 

آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391

 

متشكرم داداش مهربونم
تو رو وافعا میخواهم
تو رو وافعا میخواهم
امشب
تو خواب ببين..........
دوستت دارم تا پاي جون
وقتي دلم بهونه ميگيره
تقديم به خاله روشاي عزيزم كه عزيز خودمه
تقدیم به بهترینم عزیزترینم خاله آیناز نازم
خزون
اگه از عشق
حرف دلت را بگو
بیا در آغوش عشق
داره بارون میاد
دخترک عاشق
از تو به تو رسیدم
همیشه مثله هم
نجات عشق
شب و روزم همه تو

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق ممنوع و آدرس m4hsh4r.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شهر خاموش
دلم برات تنگه
دنیای آبی حسین 1
دنیای آبی حسین 2
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->