عشق ممنوع


متشكرم داداش مهربونم

 

متشكرم

براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي.

براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي.

براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي.

براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي.

براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي.

براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي.

براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي.

براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي.

براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي.

براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم"

براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي.

براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي.

براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.

براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي.

براي همه وقت هايي كه به من دلداري دادي.

براي همه وقت هايي كه در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي.

 

به خاطر همه ي اين ها هيچ وقت فراموش نكن كه :

لبخند من به تو يعني "  دوستت مي دارم "

هميشه براي گوش دادن به حرفهايت آمادگي دارم.

هميشه پشتيبانت هستم.

من مثل كتابي گشوده برايت خواهم بود.

مي خواهم اوقاتم را در كنار تو باشم.

من كاملا به تو اطمينان دارم و تو امين من هستي.

در دنيا تو از هركسي برايم مهم تر هستي.

هميشه دوستت دارم چه به زبان بياورم چه نياورم.

همين الان در فكر تو هستم.

تو هميشه براي من شادي مي آوري به خصوص وقتي كه لبخند بر لب داري.

من هميشه براي تو اينجا هستم و دلم براي تو تنگ است.

هر وقت كه احتياج به درد دل داشتي روي من حساب كن.

من هنوز در چشمانت گم شده هستم.

تو در تمام ضربان هاي قلبم حضور داري.


پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,

|
 

 

.

 

 

من و افکارم


.

.

.

-اون چرا متوجه نشد من دوستش دارم :   

. 

*چی داری میگی بابا  مگه میشه متوجه نشده باشه .صد در صد فهمیده  که خیلی دوستش داری .

.

-پس چرا هیچ اقدامی انجام نداد ؟    

.       

 *خوب خنگی ها حتما یه نفرو دوست داشته که اونم منتظر یکی دیگه بود

.

-نه بابا من اونو می شناسم اصلا اهل این حرفا نیست

.   

 * اخه تو چطوراونو می شناسی رو همین حساب که یه مدت باهاش حرف میزدی شناختیش؟

.

-اره تو همین مدت شناختمش

.  

 

     *اصلا به من چه

 

-معلوم نیست الان داره چکار میکنه  و کجا هست  شاید یه مشکل بزرگی داشته  باشه  و اعصابش  واسه همین خورد باشه

.واسه  همین خورده

*ای بابا تو هم دلت خوشه ها  حتما الان با هر شب با فامیلاش خوش می گذرونه  و هیچ فکر وخیال مشکلی نداره و انگار نه انگار که تو وجود داشتی و داری


-ای بابا تو هم منفی گراییت  ما رو کشت  ولی خوب قبول دارم که دیگه منو نمیشناسه


*ولی من میگم شاید احساس کرد که تو دوستش نداری و برای سوء استفاده از اون بهش میگی دوستش داری


-نه اون خودش خوب فهمید که من هیچ قصدی ندارم و فقط بهش علاقه دارم و دوستش دارم


*حالا شاید ادمای مثل تو دوروبرش زیاد بوده و این حرفها واسش عادی بوده ؟


-اره اینو قبول دارم  کلا گوشش از کلمه دوستت دارم پر بوده و حتما منم انداخت کنار اونا

ولی خداییش دلم واسش لک زده


*اره خوب معلومه که دلت تنگ میشه و تا ابد هم تو ذهنت موندگار هست . تو واقعا دوستش داشتی


-همش دوس دارم بهش اس بدم یا اینکه صداشو بشنوم


*نه بابا این کارو نکنی ها . حالا که دیگه رفته بزار بره . اصلا نزار وجودتو حس کنه


-من میگم شاید دوست داشت از یه طریق دیگه اقدام کنم ؟


*نه اگه دوست داشت مطمئن باش یه کاری میکرد که فک کنی اون دوستت داره دخترا خیلی خوب این کارها رو بلدن


-اخه پس واسه چی گذاشت و رفت؟


*باز که برگشتی سر پله اول . معلومه که به تو هیچ علاقه ای نداشت .اگر داشت بعد از چندین سال یه پاسخی میداد


ولی کاش الان با اون بودم اگه الان بودم نمیزاشتم غم تو صورتش باشه اینقدر که من دوستش دارم.


اینقدر کاش ، کاش نکن . زهی خیال باطل دنیا که ارزش این حرفا رو نداره به فکر ایندت باش


برو بابا تو هم با اینده .

ولی من همیشه حس می کردم که اون دوستم داره ولی نمیتونه کاری کنه که من بفهمم


عجب ادمی هستی ها .همین الان گفتی اون اهل دوستی نبود!!

یه سوال بپرسم ؟


بپرس


اگه بفهمی ازدواج کرده چکار می کنی؟


نمیتونم حتی به این موضوع فکر کنم چه برسه به اینکه وقتی بفهمم

ولی خداییش دلم واسش یه ذره شده


هه هه یادمه یه روزی در جواب حرفت می گفت به جهنم. منم الان بهت میگم به جهنم

چرا حالیت نمیشه اون دیگه نیست ؟


چرا حالیم میشه ولی خوب چکار میشه کرد ؟


یادمه همیشه قهر میکردین میگفت واسم دلفین بخر خوب برو بخر واسش بزار دم خونشون

مسخره نکن


اوکی


*الان چرا اینا رو اینجا مینویسی ادم مگه فکرشو میاره تو وبلاگ؟


-اره خوب وبلاگ من شخصیه دوست دارم این کارو کنم

-ولی کاش میدونستم که میدونه دوستش دارم


*برو بابا دلت خوشه . اون کجا سیر میکنه  و تو کجا سیر میکنی... مطمئن باش فهمید دوستش

داری و لی اینم مطمئن باش که یه دلیلی هست که گذاشت رفت.


منظورت اینکه واسه کارهایی که کردم ارتباطشو قطع کرد؟


نه بابا مگه بچه اس؟ دلیلی محکم تر از این حرفا


حالا بیخیال. سرم درد گرفته ..........


اوکی پس برو به جهنم   ووووووو


 

 


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,

|
 

تو رو وافعا میخواهم

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده , راهشون رو کج میکنن از یه طرف  دیگه میرن که اون نپره ... !
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون ... !
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از ... !
... ... اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !

اینایی که همیشه میخندن ... !

 
 

 
4613214492832.jpg


اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن ... !
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !
اینا ......... !اسمشونو تو بذار.....
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه
, تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,

|
 

تو رو وافعا میخواهم

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده , راهشون رو کج میکنن از یه طرف  دیگه میرن که اون نپره ... !
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون ... !
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از ... !
... ... اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !

اینایی که همیشه میخندن ... !

 
 

 
4613214492832.jpg


اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن ... !
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !
اینا ......... !اسمشونو تو بذار.....
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه
, تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,

|
 

امشب

 

 

 

تمام شب برایم دعا کردی نگو که فراموشم کردی من باور نمیکنم


 

ان روز که رفتی باورم نمیشد اما اکنون بعد از هفت سال باور میکنم ودر غم رفتنت به سوگ میشینم اگر می توانی از دنیا فراموش شدگان باز گرد یا مرا نیز پیش خود ببر

 


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,

|
 

تو خواب ببين..........

بیا معامله کنیم...!

تو بخواب من بنشینم کنار تخت

تو خواب ببین من هم شروع کنم به نوشتن رویاهایت...

قسم یاد میکنم هر انچه ببینی همان را مینویسم!

میخواهی که فرار کنیم در رویاهایت؟

بدون هیچ واهمه ای از عاقبت کارمان تو کفش هایت را در بیاور و پا برهنه،

من هم چشم هایم راببندم هر کجا که پا گذاشتی یک غزل ،یک بیت...!





پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

دوستت دارم تا پاي جون

یادته یه روز بهت گفتم دوست دارم ،میمونم تا ابد من باهات

یادمه گرفتی دستامو آروم تو گوشم گفتی منم میمونم همیشه به پات

 

 


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

وقتي دلم بهونه ميگيره

وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره.....

 با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد....

چه بـرسه تـــو صدام کنی....

دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم.....

و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم....

همیشـــه داشـــتنه تـــــــــو رو ......


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

تقديم به خاله روشاي عزيزم كه عزيز خودمه

 

 

خاله روشا جونم اميدوارم خوشت بياد


یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,

|
 

تقدیم به بهترینم عزیزترینم خاله آیناز نازم

 

شکلکهای جالب
آروین

شکلکهای
جالب آروین

شکلکهای
جالب آروین

شکلکهای
جالب آروین

شکلکهای جالب
آروین

شکلکهای جالب
آروین 

 

اين آخري فقط و فقط خلشي خودته خاله آينازي جونم


یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,

|
 

خزون

 

من اگه هنوز میخونم واسه خاطر دل توست

شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست

عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم

تورو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم

اگه تو شبای سردت با خودت تنها میشینی

من برات میخونم از عشق تا که فردا رو ببینی

اگه هم صدای اشکی واسه آرزوی بر باد

من برات میخونم ای گل نوبهارو نبر از یاد

همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم

گرچه عمریه تو این دشت یه خزون بی بهارم




 



 


سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,

|
 

اگه از عشق

 

اگه از عشق میشه قصه نوشت ...

میشه از عشق تو گفت ...

میشه با ستاره های چشم تو مغرب نو ، مشرق نو برپا کرد ...

میشه از برق نگاهت خورشیدو خاکستر کرد ...

میشه از گَندُمیای سر زلفت یه عالم شعر نوشت ...

آره از عشق تو دیوونگی هم عالَمیه ...

آره از عشق تو مُردن داره ... آره از عشق تو مردن داره ...

میشه از عشق تو مُرد و دیگه از دست همه راحت شد ...

میشه از عشق تو مُرد و دیگه از دست تو هم راحت شد ...

آره از عشق تو دیوونگی هم عالَمیه ...


اگه از عشق میشه قصه نوشت ...

میشه از عشق تو گفت ...




 


سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,

|
 

حرف دلت را بگو

چشم های بسته ی تورو، با بوسه بازش می کنم
قلب شکسته ی تورو، خودم نوازش می کنم
نمی زارم تنگ غروب، دلت بگیره از کسی
تا وقتی من کنارتم، به هر چی می خوای می رسی

خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت
خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم
جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم

 

 

 

 

 

هرچی که دوست داری بگو، حرف های قلبت رو بزن
دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من
من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم

هرچی که دوست داری بگو، حرفای قلب و بزن
دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من
من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم

 

خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت
خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم
جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

بیا در آغوش عشق



 

آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم، جایی که همیشه آرزویش را داشتی،

جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت
بگذار لب هایت را بر روی لبانم،

حرفی نمی زنم تا سکوت باشد

بین من و تو و قلب مهربانت خیره به چشمان تو،

پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت،

یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم،

آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است،

هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

 

 

آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم

آن خواب برایم یک رویای شیرین بود….

در آغوش عشق، بی خیال همه چیز،

نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته،

عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده

  عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه


خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

داره بارون میاد

 

من شبا به بدبختی خوابم میبره کلا در طول روز 5ساعت بیشتر نمیخوابم ولی

نمیدونم امروز چم شد که ظهر خوابیدم ،اراده ای برا خوابم نداشتم یهو سرمو گذاشتم

خوابیدم نمیدونم خوشحال باشم از خوابی که دیدم یا نه خوشحالم که بعد از مدت ها

دیدمش حتی صداشو شنیدم باورتون نمیشه حسش کردم بوسیدمش ،باهام حرف

زد خوب همو نگاه کردیم کاش بیدار نمیشدم کاش،العان که مینویسم داره بارون

میباره...


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

دخترک عاشق

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود،
صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست
احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می
داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک
سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را
یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را
به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با
دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و
چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و
وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.


 

 


 

 


 

 


 

در  نوزده سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و
پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که
همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها
حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود
نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.
به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده
بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که
پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را
کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه
پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا
کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا
رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر
پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و
تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج
پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و
داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت.
دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد.
شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می
کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال
بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و
در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار
می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت… شبی در باشگاهی، پسر را
مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس
اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر
با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و
پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر
با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو
برابر آن پول و بیست درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد
کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت
طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج
کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی
بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک
ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،
پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن
را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد
هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک
ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره
چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را
از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین
افتاد. رویش نوشته شده بود: معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که
بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد
.

 


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

از تو به تو رسیدم

از تو به تو رسیدم ، شدم قلبی و برایت تپیدم ،
تا از تپشهای من ، مال تو باشم ،
همیشه و همه جا جزئی از وجود تو باشم


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

همیشه مثله هم

 

اگر کسی دیوونت بود تو عاشقش باش
اگر عاشقت باشه تو دوستش داشته باش
اگر دوستت داشته باشه بهش علاقه نشون بده
اگر بهت علاقه نشون داد فقط لبخند بزن
اینطوری وقتی همیشه یک پله ازش عقب باشی
اگر یه وقت خسته شد و یک پله جا موند تازه میشین مثل هم…

 


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

|
 

نجات عشق

 

نجات عشق ...

 

در جزيره ای زيبا, تمام حواس، زندگی می کردند: شادی، غم، غرور، عشق و......

 

روزی خبر رسيد که به زودی جزيره به زير آب خواهد رفت,

 

همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند,

 

اما عشق می خواست تا آخرين لحظه بماند، چون عاشق جزيره بود.

 

وقتی جزيره به زير آب فرو می رفت، عشق از ثروت که باقايقی با شکوه جزيره را

 

ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:آيا می توانم با تو همسفرشوم؟

 

ثروت گفت: نه، من مقدار زيادی طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگر جايی برای تو وجود

 

ندارد.  پس عشق از غرور که با يک کرجی زيبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

 

غرور گفت: نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق

 

زيبای مرا کثيف خواهی کرد. غم در نزديکی عشق بود. پس عشق به او گفت اجازه بده من

 

با تو بيايم. غم با حزن گفت: آه، عشق، من خيلی ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم.

 

عشق اين بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدرغرق شادی و هيجان بود

 

که حتی صدای عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالا تر می آمد و عشق ديگر

 

نا اميد شده بود که ناگهان صدايی سالخورده گفت: بيا عشق من تو را خواهم برد

 

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را

 

داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکی رسيدند، پيرمرد به راه خود

 

رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

 

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسيد

 

آن پيرمرد کی بود؟  علم پاسخ داد:  زمان

 

عشق با تعجب گفت: زمان؟  اما چرا او به من کمک کرد؟

 

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زيرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است! 

 


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

شب و روزم همه تو


 شب و روزم همه تو

 

ناله و گريه و سوزم همه تو

توي اين ديار غربت

من به هرچي چشم ميدوزم همه تو

شبهاي تيره و تارم همه تو

فصل پاييز و بهارم همه تو

خالي از هر گونه حسرت

هر چي که تو سينه دارم همه تو

نور چشمام همه تو

قدرت پاهام همه تو

توي اوج نا اميدي

نقطه اميد فردام همه تو

ماهي چشمه نورم همه تو

همه شوقم همه شورم همه تو

وقتي دنيا گله دارم

ميدونم سنگ صبورم همه تو

روياي شيرين خوابم همه تو

حرف اول کتابم همه تو

واسه هر سوال مبهم

شده آخرين جوابم همه تو

اوني که چو شمع مي سوزه همه من

چشم به آسمون مي دوزه همه من

اوني که دلش اسيره همه من

اوني که برات مي ميره همه من

 

 


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

تكيه گاه من:تو

مینویسم از تو، تا تن کاغذ من جان دارد

                           با تو از حادثه ها خواهم گفت

         گریه این گریه اگر بگذارد

گریه این گریه اگر بگذارد

                       با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست،

    باتو از اوج غزل خواهم گفت

مینوسم همه ی هق هق تنهایی را

                            تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی

   به حریم خلوت عشق، تو تنها برسی

                       مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت،

   گریه این گریه اگر بگذارد 

                  می نویسم همه ی با تو نبودن ها را

تا تو از خواب مرا، به با تو بودن ببری

  تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

                       تا مرا باز به دیدار خود من ببری

 مینویسم از تو، تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت،

                                          گریه این گریه اگر بگذارد....

 


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

عاشقونه

من می پرستمت

آن لحظه ها که مات

             تنهایی مرا   

                   آغوش می کشی 

آن لحظه ها که تو

    در یک هجوم گرم

                  دورحصار من

                       تنپوش می کشی

من را پس از تو و این عاشقانه ها

   بعد از عبور تو

       حتی صدای تار

             عاشق نمی کند

این عاشقانه را با خود ببر برو

       من را به خود گذار

                 تنها شدن مرا

                     جز اندکی غمین

                           کاری نمی کند

تا هر کجا روی...تا انتهای شب

      تنها- بدون من-

             یا در کنار غیر

                   تنها بدان که من              

مومن به عشق تو

       در حزن این قفس

           آرام و زیر لب تکرار می کنم

                                -من می پرستمت-


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

بوسه

یک روز می بوسمت!

فوقش خدا مرا می برد جهنم! فوقش می شوم ابلیس!

آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده، جهنمی می شوی!

جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت!

وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم…!


 

 

یک روز می بوسمت!

پنهان کردن هم ندارد. مثل احساسات تو نیست که مخفی شان می کنی،

یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود،

مثل نجابت چشمهای تو است ،

وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند.

عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود…

 

 

یک روز می بوسمت!

یکی از همین روزهایی که می خندانمت ،

یکی ازهمین خنده های تو را ناتمام می کنم و می بوسمت!

و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم

 

 

یک روز می بوسمت!

یک روز که باران می بارد ،

یک روز که چترمان دو نفره شده ،

یک روز که همه جا حسابی خیس است ،

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،

آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،

آهسته ،

می بوسمت…



 

یک روز می بوسمت!

هر چه پیش آید خوش آید!

حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم!

دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی........

به قول شاعر: عشق کلاس اول ، تنها چهار حرف است ،

اما کلاس آخر ، عشق هزار حرف است…

 


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

اينو بدون

عزیزم....

اگه يک روزی از بين 1000 نفر دل يکی واست تنگ شد اون منم

اگه يه روز بين 100 نفر دل يکی واست تنگ شد اون منم

اگه يه روز بين 10 نفر دل يکی واست تنگ شد اون منم

اگه يه روز يک نفر دلش واست تنگ شد اون منم

اگه روزی اومدي و هيچکس دلش واست تنگ نشد اون روز

بدون كه من مُردم.............

 


سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

|
 

براي داداش گلم (تقديم به تو بهترينم)

مي خواهم اين بار هم از تو بگويم از تو بهترينم  


دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکاري که فقط نام تو را بنويسد 


من با تو خيلي حرف دارم به اندازه هزار سال سال هايي که   همه متعلق به توست  


دلم را به ياد تو با دريا و ارزوهاي زيبايي اميخته ام 


ارزوهايي که اول و اخر ان تو هستي ميخواهم باز از تو بگويم 


با تو که هستم حرفهايم جوان هستند و   نوشته هايم بوي عشق و صفا مي دهد 


دلم مي خواهد زمان بايستد تا بار ديگر در تو گم بشوم 


و همه آينه ها فقط تو را نشان بدهند  


مي دانم که يک روز دنيا تمام مي شود ولي چشمان زيباي تو همچنان پابرجاست 


با تو که هستم گويي تمام خوبي هاي دنيا را به يکباره در کنار خود دارم  


و امشب در اين ساعت که از تو مينويسم


قلم هر چه در توان دارد به کار ميگيرد تا تو را هر چه بهتر   و زيباتر ترسيم کنم 


فقط اين را بگويم که بي تو هيچم و با تو همه چيز


اگر مي خواهي من مي مانم و اگر نمي خواهي مي ميرم


 فقط تو با من بمان که بي تو پاييزم و با تو بهار روي تمام روزهايم خيمه مي زند 


دستان سرد يخ بسته ام را به سويت دراز ميکنم تا دستان مهربانت سايباني براي تنهايي هاي من باشد  


مهربونم ! اين فقط ذره اي از حرفهاي انباشته شده   دلم است که با تمام وجودم تقديمت مي کنم



شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

من و يك كاغذ پاره

نمي دونم از كجا شروع كنم؟
از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از مهرت يا از چشات كه من’ كشته حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته كاش بدوني كه چه قدر دوستت دارم كاش بدوني ارزشت بيشتر از اين حرفهاست تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره مثل بارون صدات براي دل آدمي آرام و نرمه چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرم’ بزارم’ حرفهاي دلم’ بهت بگم باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم چون اون چشمات من’ به زندگي بيشتر وابسته مي كنه. هر موقع صداي قشنگت’ مي شنوم دلــــم مي لرزه يه جوري اروم و هيجان زده ميشم از خودم از بودنم جدا ميشم و خودم’ به تو ميسپارم اگه تو دلم باشي باور نميكني ميگي اين دل هموني كه فكر ميكنم دوستم نداره ولي كاش از چشام بخوني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزت برام از همه كس باارزش تر. مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه و بزرگتر مي شه و زندگي يه رنگ ديگه با تو مي گيره هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه يعني خودم هم نمي زارم پاك شه عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره عشقت برام خيلي تازه و تازه تر هست مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم.
اما...

 


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دوست داشتن و عشق


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

و اين نامه فقط براي توست


و این نامه فقط برای توست
امرو ...........ز
 
ثانیه ها بی دوام و کند میگذرند شاید که میخواهند همراهیم کنند...
 
این آخرین نامه ایس که برای تو مینویسم...
 
در هر حال با صدای بلند بخوان و اشک هایت را بیهوده هدر نده..هرگز احساس گناه نکن..میدانی هر چه که بود گذشت و امروز برای پشیمانی و جبران دیر است..
 
فقط اگر روزی این نامه را خواندی و شکستی...غرورت را کنار بکش به آسمان بنگر...و با تمام وجود صدایم کن..همین
 
شروع میکنم گفتنی ها را:
 
امروز بی تفاوت تر از همیشه روزم را آغاز کرده ام و فقط با دیدن یک تکه کاغذ کاهی ؛این گونه بی قرار شده ام..
 
توی کاغذ هر چه که بود از آتش هم سوزاننده تر بود...
 
نه دیگر به برگشت می اندیشم
 
نه به تو
 
نه به زندگی...
 
به فرار از تنهایی ها فکر میکنم و آینده تلخ را با نک انگشتان لرزانم لمس میکنم..
 
امروز آینده را توی رویا میدیدم..نه صورت محزون و بی قرار تو را
 
نه دستات خیس و سردت را..
 
نه چشم های گریان و پر خونم را...
 
آینده مدام با گذشته ها میجنگد و این برای من از هر چیز خوشایند تر است..شاید امروز معنی این حرف ها را نفهمی ولی
 
بعد ها که به راحتی از من گذر کردی خوب حس میکنی که برای چه اینگونه سخن میگویم..
 
توی این بازی اجباری تو باختی و من بردم.
 
تعجب نکن فقط صبر کن تا نامه را تمام کنم.
 
من از تو به اندازه دریای زندگیم فاصله دارم...روز های اول ستاره ها را با هم میشمردیم..
 
و امروز من اینجا بی تو میشمارم..چه پر نور و چه کم نور..
 
هر چه هست؛ سنت شکنی نکردم..
 
روح تو در من ماندگر است...ولی جسمت را از یاد میبرم..
 
روز های پر خاطره را هر دو لگدمال کردیم و بی تفاوت ازآنها گذشتیم..
 
امشب با یادت رووی بام میروم توی تاریکی با سایه ها سخن میگویم و بی پروا رنگ میبازم..
 
ساده سخن میگفتیم از آینده و زندگی که در پیش بود
بی توجه به اینه میسوختیم و باد خاکسترمان رابا خود میبرد به دیار آدمک های مرده و بی روح
 
باد خاکسترمان را به قبرستان خاطره میبرد و ما همچنان میسوختیم..
 
تازه میفهمم سوزش درونیم از چیست..
 
تازه میفهمم سردردهای بعد دیدار برای چیست
 
تازه میفهمم چرا اشک میریختم
 
تازه میفهمیدم چرا بعد از هر بوسه تمام وجودم از حرارت میسوخت
 
ما باختیم...ولی امروز من برنده نهاییم!
خودت خوب میدانی که ما هر دو گنه کاریم
 
نه عشق بی سروسامانی که میدانستیم ناپایدارتر از اشک روی گونه های عاشق است....
 
یادگاری هایی که دادی روز اول توی صندوقچه قدیمی خاطرات کودکی زیر خروارها سادگی قایم کردم..تا یادم نرود روزی هم ساده بوده ام..
 
توی غربت میمانم..
 
خاطراتمان را توی دریای فراموشی رها کن..
 
یادگاری ها را هم بسوزان و زیر پای مردمان روسپی مدفون کن..

فراموشم کن....

عکس عاشقانه | تصویر عاشقانه | عکس های زیبای عشقولانه | تصاویر عشقولانه | عشقولانه | عشقولانه هنری | هنری | عشقی | عشق | عکس عشقی | تصویر عشقی | عکس های عشقی | تصاویر عشقی | عشقولانه | هنری عشقولانه | عکس های هنری زیبا و عشقولانه | عکس های عاشقانه برای بک گراند | عکس عشقولانه برای تصویر زمینه | تصویر عشقولانه برای تصویر پس زمینه | بک گراند عاشقانه | تصویر زمینه عاشقانه | عکس های عاشقانه برای دسکتاپ | عکس های عشقولانه با کیفیت | تصویر عاشقانه با کیفیت | عکس های عاشقانه با کیفیت | تصاویر عاشقانه با کیفیت برای بک گراند


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

يادت مياد؟

یادت میاد چی شد که من یک دفه عاشقت شدم؟
بدون اینکه بذاری سوار قایقت شدم

یادت میاد نگات پر از شکایت و فاصله بود
اما به جاش نگاه من صبور و پر حوصله بود

یادت میاد وقتی بهت گفتم چقدر دوست دارم
گفتی ببین من فرصت این قصه هارو ندارم

یادت میاد با این جواب خسته شدم از زندگی
تو رفتی و من موندم و یه دریا غرق تشنگی

یادت میاد به چشم تو فقط یه دیوونه بودم
یا مثل یه مرغ غریب دنبال یه دونه بودم

یادت میاد که عمر من وقف تو و پنجره شد
یه روز چشت افتاد به من، این بهترین خاطره بود

یادت میاد مردم ما رو به همدیگه نشون دادن
جز من تموم عاشقا از چشم مجنون افتادن

یادت میاد دل تورو یکی یه جایی برده بود
اونوت دل من خودشو به چشم تو سپرده بود

وقتی بهت گفتم : یه روز با من مدارا میکنی؟
گفتی یا از اینجا برم یا منو رسوا میکنی

یادت میاد یه روز واست یه دسته گل چیده بودم
عصر همون روز تورو با دیگری دیده بودم

یادت میاد که پرسیدم : برام تبسم میکنی؟
جواب دادی : معلومه نه، چون خودتو گم می کنی

یادت میاد حتی یه بار دلت واسه دلم نسوخت
چشات یه بار نگاهشو به چشم عاشقم ندوخت

یادت میاد تو رویاهام قصری واست ساخته بودم
تقصیر من بود که تورو به خوبی نشناخته بودم

یادت میاد یه شب که بارون می چکید از آسمون
با التماس خواستم ازت یه امشبو پیشم بمون

یادت میاد جواب تو یه خنده ساختگی بود
شاید مقصر نبودی حرفت مال خستگی بود

یادت میاد گفتم یه روز مجنون مثل فرشته بود
گفتی رها کن قصه رو، اینا مال گذشته بود

یادت میاد قرارمون بود زیر یه درخت سیب
نشون به اون نشون که ما دو آشناییم ، دو غریب

یادت میاد اون روزو که سر قرار نیومدی؟
پیغام فرستادی برام، که خوب تو ذق من زدی

یادت میاد گفتی باید به دوریت عادت بکنم؟
باید بازم تو رویاهام به تو محبت بکنم

وقتی تفعل میزدم ، نیت من فال تو بود
هیچیش مال خودم نبود ، دلم همش مال تو بود

یادت میاد که من به خاطرت چه حرفا شنیدم؟
تو گفتی : این کارا چیه؟ من که هنوز نفهمیدم

یادت میاد یه شب تو خواب زیر یه بارون شدید
رفتیم یه جا با هم دیگه که هیچ کسی مارو ندید

یادت میاد تعبیر خواب من فقط جدایی بود
هرچی محبت دیده بودم از تو، بی وفایی بود

یادت میاد تو رفتی و به آرزوهات رسیدی
به سادگی رو رویاهام یه خط قرمز کشیدی

اگرچه یادت نمیاد اما میخوام نگات کنم
برنمی گردی ولی من بازم میخوام صدات کنم

www.irananz.com عکس های بسیار زیبا و عاشقانه


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

براي هموني كه خودش ميدونه كيه


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

چه زيباست به خاطر تو زيستن


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

بوسيدن

می بوسمت نفس نفس ٰسینه به سینه ٰدم به دم




از دل صبح تا قلب شب ٰمی بوسمت قدم قدم




تو سینه تا دل می زنه ٰبا هر تپش می بو سمت




این اول راه منه ٰتا اخرش می بوسمت




می بوسمت تو بارون هاٰدریا به دریاٰپل به پل




می بوسمت هوا به هواٰدره به درهٰ گل به گل




توباد و بارون و تگرگٰ  می گیرم و می بوسمت




اونم اگه تموم بشه ٰمی میرم  و می بوسمت




می بو سمت عزیزم ٰ می بوسمت عزیزم
 


شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,

|
 

خواستنت پناه من بود تو غروب بي كسي هام

  نــگو بار گران بودیم و رفتیم

  نــگو نا مهربان بودیم و رفتیم

                      آخه اینها دلیل محکمی نیست

            بـــگو با دیـــگران بــودیم و رفتي


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

اشك مهتاب

ي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

عطر صد خاطره پيچيد

یاد صد خاطره خنديد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ي ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و مهتاب و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن

ساعتی چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه ي عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو لرزید

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي

من نه رميدم نه گسستم

باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم

همه جا گشتم و گشتم

نرميدم نگسستم

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم....

.

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم...

 


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

عشق

عشق یعنی سالهای عمر سخت

       عشق یعنی زهر شیرین بخت تلخ

             عشق یعنی خواستن له له زدن                           

            عشق یعنی سوختن پر پر زدن            

                  عشق یعنی جام لبریز از شراب          

                        عشق یعنی تشنگی یعنی سراب

 عشق یعنی لایق مریم شدن

عشق یعنی با خدا همدم شدن 

      عشق یعنی لحظه های بی قرار

            عشق یعنی صبر یعنی انتظار     

                  عشق یعنی از سپیده تا سحر      

                        عشق یعنی پا نهادن در خطر                    

  عشق یعنی لحظه ی دیدار یار                      

عشق یعنی دست در دست یار            

       عشق یعنی آرزو یعنی امید

             عشق یعنی روشنی یعنی سپید 

                   عشق یعنی غوطه خوردن بین موج 

                         عشق یعنی رد شدن از مرز اوج


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

من باران اشك ميخواهم

من باران اشک می خواهم ...

 

 آنقدر باران می خواهم ، تا بتوانم با آن تمامی دلتنگی هایم را در آن زلال کنم ...

 

 آنقدر که بشوم خود باران ... آنقدر پاک شوم که روزی شوم تو ... !!!

 

 روزی که رفتی و وعده دیدارت شد باران ...

 

 روزی که رفتی و چشمانم به درازای شب خیره به در شد ...

 

 روزی که رفتی و قطره های اشکی که نه تاب ماندن داشتند نه جسارت افتادن ..

 

 و نه از حقارت تن من در اندوه چشمان تو ...

 


 وعده دیدارت شد روزی که باران نگاهم تمام شود ...

 

 تا به کی باید چشمانم به انتظار آمدن بهار دلت در جاده های بیقراری تو ببارد ؟ ...

 

 تا به کی باید ... به دنبال باد تو را به جستجوی ماندن بنشینم ... ؟

 

 تا به کی به انتظار وحی کلامت هزاران سال در غار انزوای دل تنگی هایم بمانم ... ؟

 

 

تا که وعده دیدارت نزدیک و نزدیک تر شود ...؟

 

 تا ترا برای همیشه به دلتنگی های دلم افزون تر کنم ... تا که بدانم آمده ای که بمانی ...

 

 تا که دیگر  بدنبال واژه های دلتنگی نمانم ...  

 

و ترا برای همیشه به دلم ومرا برای همیشه به دلت هدیه کنم ... ؟؟

 

 آری پشت این پنجره های دلتنگی کبوتر چاهی است که از اوج باران میگذرد و در انتهای

  

آسمانی که از شب بود که میدرخشید ..! 

 

 ستاره ای در نور ماهی که در حوض آبی رنگ نگاهت به پروازی بلند می اندیشید ...!

  

آسمان اجازه پرواز را از من گرفت و شاپرکها ی وجود را به دست باد سپرد و این آخرین

  

بهانه بود برای رسیدن به تو ، به تو که آن قدر دوری که اگر پرواز کنم آسمان تمام می شود و من باز

 

هم به تو نمی رسم ...


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

قطره اشك

در میان روزهای تاریک تنهایی باید قدر دانست، قدر این امیدی که ته دلم رو خوش کرده برای درکنار هم بودن.شبها را با ستارگان آسمان میگذرانم چون چهره زیبا تورا در آنها میبینم و شبها را اینگونه با تو سر میکنم، و چه سخت است نتوان صورت زیبا تو را لمس کرد.هزاران شب است که اینگونه سپری میشود و هنوز نتوانستم لمست کنم، و بدترین لحظه ، لحظه ای است که میدانم همه اینها یک توهمی بیش نیست و نه تو در کنارم هستی و نه صورتی در میان ستارگان آسمان وجود دارد.هرگز متوجه نخواهی شد که در آن لحظه قلبم چگونه میشکند و صدای خورد شدن قلبم تمام هستی را میلراند.در میان این شکستنها غم دوری هم اضافه میشود و دلتنگ دیدن صورتت هم یک دردی که سینه ام را میشکافد و این همان لحظه است که قطره ای از گونه هایم به پایین سرازیر میشود.


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

وقتي نيستي هر چي اشكه تو چشامه

از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت
واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت
اینجا اشکه تو چشام به کسی نشون ندادم
اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگاره از تو
خاطراتت تنها باقیمونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,

|
 

دیشب گریستم

ديشب در خلوت تنهاييم آهسته بي تو گريستم...
کاش صداي هق هق گريه ام را باد به تو مي رساند...
تا بداني "بي تو" چه مي کشم
کاش قاصدک به تو مي گفت اين پيغام را مير ساند که اميد و آرزوهايم بي تو
آهسته آهسته در حال فرو ريختن است..


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 

منو از رفتنت نترسون

منو از نبودنت نترسون، برو اینقد تن منو نلرزون
من که به این حرفای تو عادتم، یه روز به لب میرسه این طاقتم




خودت میدونی حرفای تو بهونست، گله ای نیست اینا رسم زمونست
لعنت به این دلم که عاشقم کرد، هر چی میکشم از دل دیوونست

 


پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید
fatemehabolhassani23@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

farnaz

 

آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391

 

متشكرم داداش مهربونم
تو رو وافعا میخواهم
تو رو وافعا میخواهم
امشب
تو خواب ببين..........
دوستت دارم تا پاي جون
وقتي دلم بهونه ميگيره
تقديم به خاله روشاي عزيزم كه عزيز خودمه
تقدیم به بهترینم عزیزترینم خاله آیناز نازم
خزون
اگه از عشق
حرف دلت را بگو
بیا در آغوش عشق
داره بارون میاد
دخترک عاشق
از تو به تو رسیدم
همیشه مثله هم
نجات عشق
شب و روزم همه تو

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق ممنوع و آدرس m4hsh4r.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شهر خاموش
دلم برات تنگه
دنیای آبی حسین 1
دنیای آبی حسین 2
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->